“
– خلاقیت به عنوان نیروی حیاتی[۵۱] : داروین به موازات نظریه مشهور تکاملی خود ، خلاقیت را عامل ذاتی حیات که پیوسته در حال نوشدن است دانست. براین اساس ماده بی جان غیرخلاق محسوب میگردد . به نظر میرسد که نیروی خلاق تکامل ، خود را به صور گوناگون پایان ناپذیری عرضه میکند که یکتا ، بی نظیر ، غیرقابل تکرار و بازگشت ناپذیر هستند.(دوبزهانسکی[۵۲] ۱۹۵۷). یکی از پیشتازان این نظریه بیولوژیکی شخصی بنام ادموند سینوت ( ۱۹۶۲ )است وی اعتقاد داشت که حیات ماهیتا خلاق است چرا که خود را سازمان میدهد تنظیم میکند و همواره در حال نوشدن میباشد . در این میان انسان بی همتاست چون از داده های درهم و برهم ، اثری هنری و یا علمی پدید می آورد انسان توانایی آن را دارد که الگوهای تنظیمی خود را خلق کند.
– نظریه تداعی گرایی[۵۳] : تداعی گرایی به عنوان مکتب مسلط روانشناسی قرن نوزدهم امریکا و انگلستان که ریشه در افکار و عقاید جان لاک دارد اذعان میکند ایده های جدید ، از ایده های قدیم و به وسیله آزمون و خطا حاصل میشوند به عبارت دیگر وقتی که ایده ای خاص در ذهن ظاهر شود ایده مرتبط نیز بلافاصله در ذهن متداعی میگردد هرقدر این دو ایده بیشتر، تازه تر و واضحتر بهم مرتبط باشند. احتمال همراه شدن آن ها بیشتر خواهد بود. بنابرین سه اصل مهم فروانی[۵۴] ، تازگی[۵۵] و وضوح[۵۶] در نظریه تداعی گرایی مهم هستند. ایده های تازه در واقع ترکیبی از ایده های قدیم هستند که از نو سازماندهی شده اند . تفکر خلاق نیز چیزی جز برقراری ارتباطات ذهنی[۵۷] نیست وهرچه انسان قادر به تداعی بیشتری باشد خلاقیت بیشتری خواهد داشت .
– نظریه گشتالت[۵۸] : کلی نگری شاکله نظریه گشتالت را تشکیل میدهد. فلذا خلاقیت نیزعبارت از بازسازی الگوهایی است که ساختار ناقص دارند و ذهن در صدد تکمیل آن است به عبارتی دیگر تفکر خلاق معمولا با وضعیتی مسئله دار شروع می شود که از جهاتی ناتمام است و نهایتاً ذهن جهت کامل و هماهنگ کردن آن فعال شده و راه های جدیدمی یابد .
نظریه روانکاوی[۵۹]:(خلاقیت به عنوان نتیجه تصعید[۶۰] و پالایش روانی[۶۱] و تعادل حیاتی[۶۲])همواره مفهوم روانکاوی نام زیگموندفروید[۶۳] (۱۹۴۹)یکی از تاثیرگذارترین متفکرین تاریخ جهان و واضع تئوری روانکاوی را تداعی میکند. روانکاوی فروید ، بیش از هرمکتب دیگری ایده هایی بنیادی در مورد خلاقیت ارائه داده است که رهنمودی برای پژوهشهای علمی مربوط است . فروید معتقد بود خلاقیت و هنر در واقع نوعی تطهیر عاطفی و پالایش روانی است که موجب حفظ سلامتی انسان می شود. به زعم او هنرمند خلاق کسی است که هنر را وسیله ای برای ابراز تعارضات درونی خود قرار داده و تمایلات مطرود و سرگوفته را در قالب پذیرفته شده ای ظاهر میسازد که در غیر این صورت می بایست شاهد روان نژندی فرد باشیم. به نظر فروید رشد و تعادل روانی فرد درگرو تعادل صحیح بین نیروهای خلاقه و نیروهای متهاجم(تا حدودی با برتری نیروهای خلاقه)بستگی دارد. فروید زندگی و هر نوع گرایش مثبت به آن را ناشی از یک نیروی غریزی بنام اروس[۶۴] ( نام خدای عشق در یونان قدیم وسمبل غریزه عشق به زنده ماندن ) میداند که سرمنشاء همه نیروهای خلاقه و حیاتی است . در مقابل از نیروی غریزی دیگری بنام تاناتوس[۶۵] (نام خدای مرگ و برادر هوپنوس[۶۶] که خدای خواب در نزد یونانیان قدیم بود) نام میبرد که مانع خلاقیت و انرژی حیاتی است (وهاب زاده،۱۳۶۶،ص۲۰). او معتقد بود خاستگاه خلاقیت ، در تعارضی[۶۷] است که در ذهن ناخودآگاه وجود دارد و ذهن پیوسته در پی حل آن است که در صورت حل موجه و موفقیت آمیزمنجر به خلاقیت میگردد(با کمک بخش خودآگاه شخصیت) و گرنه آن تعارض واپس زده شده و یا در شکل بیماری (روان نژندی[۶۸] ) ظاهر میگردد(مغایر راه حل بخش خودآگاه شخصیت ). بنابرین خلاقیت و روان نژندی هر دو ریشه واحد در تعارضات ناخودآگاه فرد دارند یعنی هم فرد خلاق و هم فرد روان نژند با یک نیروی واحد هدایت میشوند . شخص خلاق ، در واقع میزان کنترل “خود”[۶۹] بر روی “نهاد”[۷۰] را کم کرده و اجازه میدهد اندیشههای آزادخیز[۷۱] ناخودآگاه بروز داده شوند یعنی تکانه های خلاق[۷۲] از سطح ناخودآگاه به سطح خودآگاه آیند. به نظر فروید خلاقیت ماهیتی چون غذا دارد. به وسیله غذا تنش درونی و عدم تعادل ناشی از گرسنگی فرد رفع میگردد به وسیله خلاقیت نیز تنش فرد برطرف میگردد.در هر حال به زعم فروید خلاقیت ریشه بیمارگونه داشته و نتیجه عدم تعادل و تعارضات درونی است . فروید معتقد بود جوامع اساسا نسبت به رفتار خلاقانه حالت تدافعی و حتی سرکوبگر دارد .
روانکاوان و پیروان جدید فروید معتقدند خلاقیت نه در ناخودآگاه ، بلکه ریشه در نیمه آگاه دارد ، ذهن نیمه آگاه به دلیل داشتن آزادی در جمع آوری ایده ها ، مقایسه و آرایش مجدد آن ها ، سرچشمه خلاقیت به شمار میآید. افرد خلاق لزوماً دارای زمینههای بیمارگونه و آشفتگی روانی نیستند بلکه همچون افرادی دارای چهارچوب شخصیتی محکم هستند تا بتوانند به عمق ناخودآگاه خود مراجعه و پس از کشفیات خلاقانه سالم به واقعیت برگردند. اریک فروم(۱۹۴۱) بیان میدارد که خلاقیت در شرائط سلامتی و هماهنگی فعالیت روانی بروز داده می شود(کفایت،۱۳۷۳، ص۲۳).او پنج طرح شخصیتی را که شامل شخصیت پذیرا ، بهره کش ، سوداگر ، محتکر و سازنده است توصیف می کند که آخرین آن ها نمونه کامل شخصیت رشد یافته بوده و ویژگی مهم آن ” عشق به خلاقیت “است . چهارچوب نظریه فروم در تأیید نقش ویژه عوامل محیطی و فرهنگی است که به شخصیت افراد شکل میدهد. او میگوید ” افراد محصولی از فرهنگ خویش هستند” براین اساس در جوامع صنعتی ، انسانها دچار از خودبیگانگی[۷۳] میشوند(وهاب زاده ، ۱۳۶۶، ص ۳۳ و۳۴).
“